سونوی دوم
دیشب بابایی مارو گذاشت مطب و گفت هر وقت کارتون تموم شد زنگ بزنین بیام دنبالتون.
ولی واقعا دلشوره داشتم آخه خودم می دونم شبا موقع خواب چقدر اذیتت می کنم (نه که همیشه عادت داشتم رو دل بخوابم )شرمنده عزیزکم همش می ترسیدم یه چیزیت شده باشه
خانم دکترم یه 5 دقیقه ای داشت رو دلم می گشت منم از ترس نفس نمی کشیدم بعدشم یه دفعه گفت چقدر شیطونه این نینی
وایییییی خیلی خوشحال شدم پس تو سالمی خدا رو شکر بعدش پرسیدم خانم دکتر جنسیتش معلوم نیست
گفت احتمالا...
این یه راز می مونه بین منو تو و خدا ...حتی به بابایی هم نگفتم .خانم دکتر گفت ماه بعد قطعیشو میگم
اونوقت که مطمئن شدم به همه میگیم باشههههه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی